سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://1.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

خیلی دیرم شده بود. به زحمت وارد شدم. تا  اتوبوس خواست حرکت کند، پرت شدم به سمت زمین. ناخودآگاه دست مرد میانسالی را گرفتم که نزدیکم ایستاده بود. خدا خیلی رحم کرد. اگر دست مرد را نگرفته بودم، زمین خورده بودم. وقتی ایستادم، دستش را رها کردم ولی تازه متوجه شدم که انگشتانش جرکت نمی کند، دستش هم خیلی قرص و محکم است. مطمئنم اگر دستش به کمکم نیامده بود هیچ وقت متوجه دست مردانه مرد نمی شدم ؛ دقیقاً مثل دیگر مسافران.
مرد به روی خودش هم نیاورد؛ انگار با این دست به خیلی ها کمک کرده بود.

داستان کوتاه: دست مردانه 


[ یکشنبه 90/12/28 ] [ 1:34 عصر ] [ علی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

فقط یک سرباز هستم، نه کمتر (که وظیفه ام فراموشم شود) و نه بیشتر (که مغرور شوم) !
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 59
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 500635